امروز با مامان بابا نشسته بودیم، بحث سن ازدواج و این چیزا شد، مامان که میگفت خونه که تهران واست گرفتیم، موضوع سربازیتم که داره حل میشه، مدرکتم که میگیری امسال ایشالا تا رفتی سر کار باید دست به کار شی :|||||| گفتم شاید برم سراغ ازدواج سفید

من و بابا هم فقط میخندیدیم، فکر کردم داره شوخی میکنه، یه لحظه پیش خودم دلم واسش سوخت، بیچاره از دل بچش خبر نداره که بد جایی گیر کرده و خبری از کندن نیست، بابا پا شد بره توی تراس سیگار بکشه یهو با خنده  گفتم من فعلاً قصد ازدواج ندارم و خواهشاً مسخره بازی در نیارید، یهو بابا برگشت و با یه لبخند خشن گفت تو غلطططط کردی :)))) مامانم که دمپایی در آورد واسم که پرت کنه سمتم.